خاطرات رضا ستار دشتی | ||
[نوشتههای رضا ستار دشتی] اولش از هر چیز اضافه کنم: بنا ندارم خاطراتم همه غمنامه باشد. روزهای شاد هم کم نداشتیم. از دامادیهای چند شبانه روزی و ختنه سورونهائی که کم از دامادی نبود تا حموم روون و حنابندون عروس هم بسیار بود. کوچهی ما خانههائی با بیست خانوار داشت و تقریبا همهی اقوام را داشتیم با تنوع فرهنگها. تشمالهای بختیاری و کمانچهکشان خرمآبادی و ساز و نقارهی کردی وکولیهای عربزبان، کوچه را یکپارچه میکرد و پر از شادی.اگر غیر از این بود و فقط مرگ و میر،باید تخم و ترکهی بچههای آنروز آبادان ور میافتاد (که نیفتاده) و خودشان و بچههایشان در سراسر ایران و دور جهان پراکندهاند تا چراغ شهرشان را روشن نگهدارند. (میدانید که آبادان آنروز پر بچهترین شهر ایران بود که علاوه برعامل گرما و خرما و سموسه و پاکورهی هندی، حق اولاد ده بیست تومنی شرکت نفت و تبدیل کواتر دو اتاقی به سهتائی هم نقش اساسی داشت. اما توجیه تاخیرم: ارکت نفت و تبدیل کواتر دو اتاقی به سهتائی هم نقش اساسی داشت. اما توجیه تاخیرم: مومنین به نیت سبک کردن استخوان به زیارت میروند و ما (من و ایالت متفقه) به قصد سنگین کردن استخوان (نه بار گناهان) به «آنالیا» رفتهبودیم که در پرتو نور و گرمایش، شارژ باطری کنیم تا از پائیز خاکستری و سرمای زمهریر سوئد کمتر آسیب ببینیم. به زودی زود اولین بخش خاطراتم را میخوانید.(گوش شیطون کر) پایدار باشید نیا خانهی منست. نیما و آبادان ما پستوی این خانهی بزرگ. و عزیز بدان خاطرست که دنج و خصوصیترین بخش مسکنست. این پیشدرآمدیست بر خاطرات کودکی و نو جوانیم که شرکای بسیار دارد. اجل دور سر بچه های محلات کارگرنشین (غیر شرکتی) دور میزد. آنان که جان به در بردهاند از سخت جانیشان بوده یا از حسن اتفاق. در کودکی اولین خطر خوردن نفت سفید بود به هوای آب خنک. گرما بیداد میکرد و بچههای تشنهٰ لهلهزنان سراغ قوطی نفت پای فریمز (پریموس) میرفتند و قوطی را سر میکشیدند. چون در دسترسشان بود و آب خنک در صندوق یخی (احیانا قفلدار بود). غرقشدن در حفار ها و چارحوض وشطها قتلگاه بعدی بود. اگر کوسهای دست و پای بچهای نمیخورد، از سر سیری کوسه بود یا بخت پدر و مادر بچه! برای آموختن شنا به جای استخر، بچهها مجبور بودند سری به شط بهمنشیر بزنند و بیشلمبوی (ماهی ذوحیاتین) بگیرند و در دهانش بشاشند. گرفتنش مصیبتی بود. لیز بود و به سرعت در سوراخی میچپید. البته خوردن نفت و غرقشدن نوع تمیزش بود و گرنه پرتشدن از پشت سواریهائی که چلپ میگرفتند (آویزان شدن به ماشین) مخصوصا سواریهای خط گسبه (قصبه) و کامیونهای حامل هندوانه و قطارهای باری شرکتی در کمین جان بچهها بود. بچهی پرتشده گاهی زیر ماشین بعدی میرفت که شکستن یا قطع دست و پای، کمترین خسارتش بود. بدتر از آن له شدن لای چرخهای وریل بود. سعی میکنم در خاطراتم (که بعدا میآید) صحنهها را طوری بیاورم که مایهی آزار خاطر عزیزان نشود. بنا دارم این بار خاطراتم را کوتا کوتاه و در چند بخش بیاورم که هم در حد حوصلهی تنگ مردم روزگارم باشد و هم درد کهنهی کتفم را نو نکنم. تا دیدار ی دیگر، بدرود رضا ستار دشتی |
||
|
بلاگنیوز |
صفحه اصلی تیتــر اخبــار آرشـــیوهـــا تمـاس با مـا انجمن بلاگنیوز دربــــاره بلاگنیوز اساسنامه بلاگنیوز راهنمايی همکاران دعوت به همکاری ورود همکاران سخن سردبیر آمار RSS |
آگهی شما در بلاگنیوز |
پشتیبانی مالی |
پيشنهاد بلاگنيوز |
دوستان بلاگنيوز وبلاگهای به روز شده پرشین بلاگرز بالاترین سایکو |
آخرين اخبار سايتها |
روزنامههای ايران تابناک بالاترین بیبیسی فارسی پارسيک روز آنلاین گویا هفتان وبلاگهای به روز شده |
جستجو در اخبار |
کد لوگوی بلاگنيوز |
![]() ![]() |
سی مراجعه آخر |
... ادامه همراهان بلاگنيوز |
Copyright |
Copyright © 2005 Blog News. All rights reserved. Designed by 1saeed.com. ![]() |